به نام خدایی که در همین نزدیکی است..
و چه زود روزها گذشتند و ما به اربعین سرور وسالار شهیدان رسیدیم..!
در این ۴۰ روز حرم امام حسین علیه السلام را در میان شهرها چرخاندند و با بی حرمتی تمام آنان را دشمن خدا نامیدند.!
چه گذشت بر عمه سادات زینب(س)زمانی که در برابر دشنام و هلهله مردم در کوچه های شهر و بانظاره بر سر مطهر برادرش هیچ نگفت و همه را در قلب مبارکش فرو برد..!
آنان ر ااسیر کردند و هرانچه میتوانستند از ظلم و ستم بر آنان روا داشتند..!
.
.
.
.
.
.
.
در این ۴۰ روز که این مصیبتها برآنان میگذشت من چه کردم؟
آیا با غریبی و مظلومیت آنها همراه شدم؟
آیا به لحظه لحظه غم و اندوه کاروان بی سالار حسین (ع)گریستم؟
آیا به خود گفتم که کودکان حسین(ع)چه میکنند؟
آیا زمانی که از نعمات خدا تناول میکردم به این اندیشیدم که کودکان حسین چه میخورند؟
زمانی که در جای گرم و نرم میخوابیدم به این فکر کردم که کاروان عشق روی ریگ های بیابان سر بر بالین مینهند؟
آیا خود را لحظه ای به جای آنها گذاشتم؟
آیا به این فکر کردم که درد غریبی و بی سرپرست بودن چه دردی است؟
.
.
.
.
.
.واکنون در اربعین امام هستم.
با همان پشیمانی و حسرت بخاطر گذر این ماه و بی معرفتی من نسبت به آن..
دوباره محرم وصفری دیگر را به پایان میرسانم و به این می اندیشم که شاید سال دیگر خداوند توفیق معرفت امام حسین (ع)را به من بدهد و دوباره!!
.
.
.
.
خداوندا!سخنی که از عمق وجودم میگویم بشنو!
من حسین را دوست دارم ...من زینب را دوست دارم...من اباالفضل را دوست دارم...
من علی اکبر را دوست دارم..
خدایا به بزرگی این عزیزان قسمت میدهم لطف و مرحمتت را لحظه ای از من دریغ مکن!
خدایا توفیق حسین شناسی و زینب شناسی و معرفت راه بزرگی که پشت سر گذاشتند را نصیبم فرما..
خدایا لحظه ای محبت حسین را از من نگیر..
آمین یا رب العالمین...