چقدرا ینجا سوت و کور شده...
یادت به خیر اولین وبلاگ عمرم!!
حالا سرم با دوتا وبلاگ پرطرفدار دیگه گرمه...
بهت سر نمیزنم...بیمعرت شدیم این روزها..
چرا بعضی وقتها که از کسی انتظار نداری بی محبتی میبینی؟؟
چرا بعضی وقتها غرورت زیرپای یک نفر له میشه؟؟
چرا بعضی وقتها که همه چی سرجاشه یک اتفاقی می افته که اصلا انتظارش رو نداری؟؟
سعی میکنم یک طوری رفتار کنم که انگار هیچ اتفاقی نیافتده...
به نام خودش.
اگه بخوام بگم چه احساسی دارم،حتما هیشکی توجه نمیکنه.
....
احساس میکنم توی یک استخر پر از آبم که هر لحظه بیشتر به کفش نزدیک میشم و نمیتونم بیام بالا..
هرچی بیشتر دست و پا میزنم بیشتر فرو میرم..
نمیتونم دستم رو به چیزی بگیرم و خودمو نجات بدم..
ولش کن..
برای کسی مهم نیست..!!
به نام او که میخواهمش..
کاش می توانستم در باد فریاد بزنم...
فریادی که از سر بغضی است که نمیتوانم آن را فروببرم..